خاطرات من و عشقم

ساخت وبلاگ
به نام خدای خوب و مهربونی که ما دو تا رو به هم رسوند..سلام مهربونوای باورم نمیشه یساله که نیمدم اینجا بنویسم..امسالم که میخوام بنویسم باید بگم که متاسفانه شروع نوشته هام مثل شروع سالمون خوب نیست..امسالم 29فروردین بابات به رحمت خدا رفت و یکم فروردین تشییع کردیم..امیدوارم امسال برعکس شروعش که اینجوری شروع شد پر از شادی و سلامتی باشهاین روزا کلا به سختی میگذره ولی کنار تو همه چی خوبه..منم چندروز افم و نرفتیم خونه مامانم اینا چون عید رفتیم..همین هفته قبلجمعه شیفتم دوباره..تو هم الان بیرونی..بچه هام دارن بازی میکنن..منم بی حوصله افتادم همینجا گفتم بیام یکم تو وب بچرخم و ی چیزی بنویسم..مونی هم حالش خوب نیست اصلا این روزا..همه چی ریخته به هم..خدایا ما که بخشیدیم و گذشتیم و ب خودت سپردیمشون..به قلب و روحمون ارامش بده..کمکمون کن ما جز تو که کسی رو نداریمدوستت دارم خدا جوووووووووووووووووونم تاريخ چهارشنبه پانزدهم فروردین ۱۴۰۳سـاعت 21:44 نويسنده F| | خاطرات من و عشقم...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات من و عشقم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : elove-story-m-f0 بازدید : 23 تاريخ : چهارشنبه 22 فروردين 1403 ساعت: 9:12

به نام خدای بزرگ و مهربونی که ما دو تا رو بهم رسوند..سلام عشقم..مدت زیادی بود که نیومده بودم..تقریبا دوساااال..اینم بگم که کلا حدود یسالونیمه که اصلا لپ تاپ خراب بود..دیروز درستش کردی خودتاتفاقای خیلی خیلی زیادی افتادن تو این دوسال..تلخ و شیرین..یه نمونه از تلخیش این که مامانت فوت کرد12اسفند401..بنده خدا خیلی اذیت شد..خدا رحمتش کنه..پریروز وسایلا رو حمید داد اوردن..مبل و تی وی..خدا رو شکر میکنم بخاطر همه چی هم خوبا هم بدا..کیارش دارن بازی میکنن..منم فردا ضبحکارم بعد از عمری که همش عصر بودمخدا همیشه پشت و پناهمون باشه تاريخ جمعه هجدهم فروردین ۱۴۰۲سـاعت 22:54 نويسنده F| | خاطرات من و عشقم...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات من و عشقم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : elove-story-m-f0 بازدید : 57 تاريخ : دوشنبه 4 ارديبهشت 1402 ساعت: 20:57

به نام خدای بزرگ و مهربونی که ما دو تا رو به هم رسوند..سلام عشقمالان بعد از سالی اومدم تو وب خاطراتمون دیدم نزدیک به یکسال و نیمه که نیومدم اینجاچی بگم که خیلی اتفاقا افتاد تواین مدت..تو نجات پیدا کردی از دست چیزی که سالها درگیرش بودی با کمک خدامن تو ازمون استخدامی سری دوم..اتفاق اولی که خیلی خوشحالمون کرد18مرداد98افتاد..و اتفاق بعدی که قبول شدنم بود تو19تیر400افتاد..خیلی خوشحالم و خدا رو شکر میکنم که انقد همیشه هوامونو داشته..چقد خیر پیش پامون گذاشت..من رفتم تو یه بخشی که دوست نداشتم برماوایل خیلی اذیت میشدم و هر وقت میومدم خونه غر میزدم و تو رو هم اذیت میکردم و همش میخواستم از اونجا فرار کنم ولی غافل از اینکه خدا خیرمنو تو اون بخش گذاشته..به نفعم شد که اونجا بودم و الانم جوری بهش عادت کردم که باید با چوب ا اونجا بیرونم کنن..بچه ها رفتن تو حیاط بازی کنن منم از فرصت استفاده کردم و اومدم یه سر به اینجا زدم..تو هم رفتی خونه مامانت پیش جیک..جیک رو پریروز اوردیش خیلی بامزست..این روزا بخاطر اوضاع کرونا خیلی شلوغ شده و خیلی مریضا زیاد شدن..تو هم بخاطر شرایط بیماری همش کارت تعطیل میشه..الانم میخوام برم برای گزینش بخونم..ان شاءالله که خدا کمکم کنه و اینم رد کنم به خوبی و خوشی و بیام بعد از یسال اینجا بنویسمراستی ز هم بلاخره مامان شد..دو تا نی نی خوشمزه..هنوز بعد از دو سه ماه نتونستیم ببینمیشون به خاطر شرایط و درگیریشونان شاءالله که هر چه زودتر بشه دیدشون..خیلی دوست دارم خدا جونم عشق منخیلی دوستت دارم عشقم خدا رو شکر میکنم به خاطر داشتن تو و این زندگی بخاطر مردی که همیشه و همه جا پشتم بوده و هست و هوامو داشتهخدا خیلی منو دوست داشت که تو رو بهم داد خییییییییییییلی  تاريخ خاطرات من و عشقم...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات من و عشقم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : elove-story-m-f0 بازدید : 147 تاريخ : يکشنبه 11 ارديبهشت 1401 ساعت: 6:18

به نام خدای بزرگ و مهربونی که ما دو تا رو به هم رسوند..سلام نفسامروز 21مهر1400روز چهارشنبه..این هفته همش مرخصی بودم دیگه خسته شده بودم حسابی که درخواست مرخصیدادم و خدا رو شکر موافقت شد باهام..این هفته همش خونه بودیم..چ کیفی داد..تا دیروقت بیدار بدون یه ذره استرس که وای خواب نمونم صبح زود..دوروز دیگه تموم میشه..فعلا حکمم 89روزه هست تا برم گزینش ان شاءالله و حکم قطعیم صادر شه..قربون تو و دو تا کوچولوهامون بشم..این روزا که اخرای ماه هست از لحاظ مالی تو فشاریم خداکنه زودتر اخر ماه برسهمنم اومدم ازمون دادم گفتم یه سرم به اینجا بزنم و برمدوستت دارم خدای خوبم..خدایی که همیشه هوامو داشتی بقیشم باش..یه ثانیه ما رو به خودمون وانگذار تاريخ چهارشنبه بیست و یکم مهر ۱۴۰۰سـاعت 13:23 نويسنده F| | خاطرات من و عشقم...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات من و عشقم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : elove-story-m-f0 بازدید : 145 تاريخ : يکشنبه 11 ارديبهشت 1401 ساعت: 6:18

lOve stOry_181به نام خدای یزرگ و مهربونی که ما دو تا رو بهم رسوند​​​​​​سلام عشقم.. خیلی دوست دارم زود ب زود بیام و بنویسم خاطرات قشنگمونو اما وقت نمیکنم.. از یه طرف کار از یه طرف ور رفتن با این دوتا فنچای شیطون.. د خاطرات من و عشقم...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات من و عشقم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : elove-story-m-f0 بازدید : 172 تاريخ : پنجشنبه 29 اسفند 1398 ساعت: 4:10

به نام‌خدای بزرگ و مهربونی که ما دو تا رو بهم رسوندسلام عشقم..وای باورم نمیشه چندین ماهه می‌آمد بنویسم یعنی تااین حد گرفتار بودم الا خخخبگذریم...عید نود و هشتم تموم شد و اتفاق بدی که درش افتاد فوت اقا خاطرات من و عشقم...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات من و عشقم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : elove-story-m-f0 بازدید : 166 تاريخ : چهارشنبه 13 شهريور 1398 ساعت: 6:36

به نام خدای بزرگ و مهربونی که ما دو تا رو بهم رسوند.. سلام نفسماومدم ازمون انلاین بدم گفتم یه سری هم به اینجا بزنم بنویسم..ازمونم قبول شدم با نمره هشتاد و سه..تو پست قبلی نوشتم که قراره مامانم بیاد خل خاطرات من و عشقم...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات من و عشقم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : elove-story-m-f0 بازدید : 176 تاريخ : دوشنبه 27 اسفند 1397 ساعت: 4:02

به نام خدای بزرگ و مهربونی که ما دو تا رو بهم رسوند سلام عشقم الان بعد از مدتی اومدم سری زدم به وبمون تعجب کردم فکر نمی‌کردم دیگه انقد زیاااااااد نیومده باشممممممم..چندتام کامنت دیدم که اینجوری شدم من خاطرات من و عشقم...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات من و عشقم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : elove-story-m-f0 بازدید : 196 تاريخ : پنجشنبه 27 دی 1397 ساعت: 14:42

به نام خدای بزرگ و مهربونی که ما دو تا رو بهم رسوند سلام عشقم امروز زنگ‌زدن گفتن برم واسه طرحم ازمایشگاه بیمارستان..رفتم چندتا سوال پرسیدم  دیگه یکم راهنماییم کرد ولی مسوولش نبود گفتن ساعت یک میاد منم خاطرات من و عشقم...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات من و عشقم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : elove-story-m-f0 بازدید : 196 تاريخ : پنجشنبه 27 دی 1397 ساعت: 14:42

به نام خدای بزرگ و مهربونی که ما دو تا رو بهم رسوند سلام گفتم از ازمایشگاه گفتن بیا رفتم کارو دیدم خوب بود روز بعدش رفتم دانشگاه  علوم پزشکی ولی یکی مسئولا نبود جلسه‌بود کارم نشد..برگشتم خونه کلی پول خاطرات من و عشقم...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات من و عشقم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : elove-story-m-f0 بازدید : 201 تاريخ : پنجشنبه 27 دی 1397 ساعت: 14:42