lOve memOry_174

ساخت وبلاگ
به نام خدای بزرگ و مهربونی که ما دو تا رو بهم رسوند

سلام گفتم از ازمایشگاه گفتن بیا رفتم کارو دیدم خوب بود روز بعدش رفتم دانشگاه 

علوم پزشکی ولی یکی مسئولا نبود جلسه‌بود کارم نشد..برگشتم خونه کلی پول تاکسی 

تلفنی دادم..رفتم ازمایشگاه با مسئولش صحبت‌ کردم خیییییلی گیره خدا کنه باهام راه 

بیاد یکم..گفت‌ هروقت بیای تا اورینت بشی من همونموقع واست رد میکنم طرحتو..

دیگه دیروز ک زنگ‌زدم گفت خوب چرا نیومدی باید زودی بیای نیرو کم داریم 

نکنه میخوای بذاری تعطیلات عید ک سرمون خلوته بیای..گیج‌شدم نمی‌دونم چیکار کنم 

تخت من هنوز مدارکام تکمیل نشده ثبت نامم..واکسن کیانم دارم نمی‌دونم چیکار کنم 

کاش باهام موافقت میکرد..توکل بر خدا..

کیانم فک کنم سرماخورده ی کوچولو این همه زمستون حواسم بود سرما نخوره 

گذاشته دم عید سرما خورده همم فک میکنم داره دندونش در میاد چون بی قراره..

موهامو رنگ نکردم..کفش و روپوش نخریدم ..کلی کار دارم این کارم افتاده وسط 

خدایا خودت واسم برنامه خوبی بچین ک همه کارام جفت و جور شه..

عشقم تو هم این هفته تعطیلی نداری تااااا سیزده سرکاری..

خیلی دوستت دارم نفسم..

خدایا شکرت 

خاطرات من و عشقم...
ما را در سایت خاطرات من و عشقم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : elove-story-m-f0 بازدید : 202 تاريخ : پنجشنبه 27 دی 1397 ساعت: 14:42