lOve memeory_180

ساخت وبلاگ

به نام‌خدای بزرگ و مهربونی که ما دو تا رو بهم رسوند

سلام عشقم..

وای باورم نمیشه چندین ماهه می‌آمد بنویسم یعنی تااین حد گرفتار بودم الا خخخ

بگذریم...

عید نود و هشتم تموم شد و اتفاق بدی که درش افتاد فوت اقا بود شونزدهم فروردین که خیلی دردناک بود و باورنکردنی ساعت دو شب بخاطر افت ناگهانی هوشیاری بردنش بیمارستان و احیا روش انجام دادن ولی برنگشت و اونشب تا صبح بیداربودیم..شب بدی بود.. و رسیدیم به تابستون نودوهشت..خدارو شکر میکنم که تو تاریخ 18مرداد نودوهشت قضیه ای که چندین ساله درگیرشیم تموم شد 

مبارکه عشقم

خدا قربون بزرگیت

الان کیانم بیست و دوماه و بیست روزشه و ارشم هفت ماه و چندروز..

خیلی بامزه شدن دوتاشون ماشاءالله

چندروز پیش ز اینجا بود و دیشب رفت چندروز دیگم ع میاد سربازیش تموم شده 

ابجیم ز هم باردار شده و دوهفته قبل اومد سونو همینجا گفت بچش دختره مثل اینکه 

الان تو هم باشگاهی و یکساعت دیگه میای کیانم بیداره داره ابمیوه میخوره و ارشم خوابه 

دوماه دیگه باید برم سرکار اه 

دیگه همینا 

خیلی دوستت دارم عشقم..خدایا خیلی شکرت خیییییلی 

 

 

خاطرات من و عشقم...
ما را در سایت خاطرات من و عشقم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : elove-story-m-f0 بازدید : 167 تاريخ : چهارشنبه 13 شهريور 1398 ساعت: 6:36